آل کثیر
آلِ کَثیر، عشیرۀ مهم عرب شیعی مذهب خوزستان، در منطقۀ میاناب دز و کرخه و روستاهای شوش و دزفول، که به 2 تیرۀ بزرگ بیت کریم و بیت سعد تقسیم میشود. اگرچه نام این عشیره به شکلهای گوناگونِ آل کثیر، الکثیر و کثیر ضبط شده است، اما روایات بازگو شده در این نکته همداستانند که واژۀ «کثیر» به معنای «بسیار» همچون صفتی برای بیان کثرت افراد این عشیره به کار رفته است.
آل کثیر در زمان صفویه به خوزستان پای نهادند. علت کوچ آنان به روشنی معلوم نیست، با اینکه گفتهاند همۀ عشایر خوزستان ریشهای در عراق دارند، اما برای آل کثیر بنیادی در عراق شناخته نشده است (عزاوی، عشائرالعراق، 4 / 190). در میان قبایل عرب 3 قبیله میتوان یافت که با آل کثیر همنامند: نخست قبیلۀ کثیر حضر موت، بهویژه یکی از بطنهای آن به نام بنی کثیر (کحاله، 3 / 978)، دو دیگر قبیلۀ فضول جنوب نجد که به 2 تیرۀ فضل و کثیر تقسیم میشود و نسب آن بر پایۀ یک روایت مبهم به بنی لام بازمیگردد (لاریمر، II(A) / 510). بنی لام از عشایر شناخته شدۀ خوزستان است. سه دیگر، بنی ابیکثیر است که بطنی از لواتۀ بربر است (سویدی، 103)، اما روایتهای محلی وجود چنین بستگیهایی را میان آل کثیر و ابن قبایل تأیید نمیکنند. ریش سفیدان عشیره خود را از تبار جعفر برمکی میدانند، هرچند پیوستگی نسب خود را تا برمکیان به یاد ندارند. بنا به روایتی آل کثیر شاخهای از عشیرۀ آل فضل است (تحقیقات محلی نویسنده) که نسبش همچون برخی دیگر از طوایف عراق و بادیۀ شام، مانند آل مهنا و آل عیسی، به خالد برمکی میپیوندد (محیط طباطبایی، 1 / 94)، اما معتبرترین روایت محلی، گذشته از تأکید بر پیوند آلکثیر با برمکیان، بر این است که این عشیره در خود خوزستان شکل گرفت. بر پایۀ این روایت، خُنَیْفِر نخستین نیای به یاد ماندۀ عشیره، از عراق به بخش باختری خوزستان آمد و از توجه دستگاه حکومت مشعشعیان برخوردار شد و کار گردآوری مالیات منطقۀ میاناب به وی واگذار گردید. خنیفر با دختر یکی از شیوخ بنی خالد ازدواج کرد و دارای فرزندی به نام ناصر شد. در منطقۀ میاناب طوایفی چند همچون معلّی، روس عُلَیْم (شامل زُهَیْریّه) طُرَیْف، ظَبّه (از بنی خالد)، عنافِجه، عبدالخان و مهدیه میزیستند که آنان را طوایف کثیر مینامیدند. هنگامی که مسألۀ اشتقاق نهر هرموشی از کرخه پیش آمد، طایفۀ معلی که از همه نیرومندتر بود، از چیرگی خنیفر بر زمینهای پیرامون بیمناک شد و به دستیاری روس علیم او را سر به نیست کرد. سپس ناصر، شیوخ این طوایف را به کینخواهی پدر کشت و با پشتیبانی فرمانروای مشعشعی، ریاست آنان را به عهده گرفت و به این ترتیب نام کثیر را به ارث برد (تحقیقات محلی نویسنده). عزاوی گفته است: «تنها در روزگار صادق خان زند و طی درگیریهای وی با عشیرۀ منتفق است که با نام آل کثیر برخورد میکنیم» (عشائر ... ، 4 / 195)، اما نام این عشیره نخستین بار در رویدادهای اواخر دوران صفویه و مشخصاً در جریان صفی میرزا دیده میشود. در این هنگام ریاست عشیره با شیخ فارِس فرزند ناصر و نوۀ خنیفر بود.
به دنبال حملۀ افغانها به ایران و تسلیم شدن شاه سلطان حسین صفوی (1105-1135 ق / 1694-1723 م) کسان بسیاری به ادعای پادشاهی و شاهزادگی برخاستند و بدینسان ملوکالطوایفی فراگیر شد (استرابادی، 2-3؛ کوهمرهای، 478).
در 1137 ق / 1724 م شخصی به نام صفی میرزای ثانی وابسته به طایفۀ کرانی خلیلآباد بختیاری (ناحیهای در اطراف الیگودرز) خود را فرزند شاه سلطان حسین خواند و به یاری سران ایلها و عشایر محال شوشتر و کوهگیلویه به فرمانروایی پرداخت، اما شاه طهماسب نامهای در تکذیب ادعای او فرستاد. ازاینرو، سران بختیاری صفی میرزا را به زندان انداختند، اما مردم بهسبب ناخشنودی از ابوالفتح خان (حاکم شوشتر)، و به هواخواهی صفی میرزا سر به شورش برداشتند و در نتیجه صفیمیرزا آزاد شد و با هواخواهانش به کوههای بختیاری پناه برد و سرانجام در محرم 1140 ق / اوت 1727 م در دهدشت (از دهستان بویر احمدی سردسیر بخش کوهگیلویۀ شهرستان بهبهان) به فرمان طهماسب قلیخان (نادرشاه) کشته شد. طی 2 سال قدرت صفی میرزا، حکومت شوشتر با شیخ فارِس آل کثیر بود و اسفندیار بیک کارگزاری او را به عهده داشت (جزایری، 90-92). نادر به پاداش دستیاری کلبعلی خان پسر مهرعلیخان در کشتن صفی میرزا، فرمان حکومت شوشتر را به نام او نوشت، اما اقتدار آل کثیر از آشکار شدن این فرمان جلوگیری کرد و تا 1142 ق / 1729 م که نادر شاه به خوزستان آمد، اسفندیار بیک همچنان به کارگزاری شیخ فارِس به شوشتر فرمان میراند (جزایری، 112؛ کسروی، 100). بدینسان، آل کثیر در منطقۀ میاناب و شهرهای دزفول و شوشتر از اقتداری برخوردار شد که تنها پس از بالا گرفتن کار شیخ خَزعَل (1279-1355 ق / 1862-1936 م) آن را از دست داد.
در 1146 ق / 1733 م پس از شکست نادر از توپال عثمان پاشا، محمد خان بلوچ حاکم کوهگیلویه و دزفول و شوشتر، به کمک ابوالفتح خان، حاکم پیشین شوشتر، آوازه در داد که نادر برای دومین بار شکست خورده و گم شده است (جزایری، 116، 117). او مردم شوشتر و برخی شیوخ را با خود همداستان کرد و حکومت کوهگیلویه را به شیخ فارِس سپرد (استرابادی، 220). نادر، محمدحسین خان سردار را به سرکوب شیخ فارِس که در قلعۀ خود به مخالفت سنگر گرفته بود، فرستاد. پس از آنکه محمد خان را در بند شولستان شکست داد (گلستانه، 376)، شیخ فارِس و تنی چند از شیوخ عرب خواستار امان شدند. نادر فرمان داد که شیوخ را همراه با فرزندان شیخ فارِس از راه خرمآباد به استرآباد بکوچانند (استرابادی، 226).
پس از کشته شدن نادر (1160 ق / 1147 م)، بار دیگر آشفتگی ایران را فراگرفت. علی قلیخان برادرزادۀ نادر شاه با نام عادلشاه به پادشاهی نشست و حکومت هویزه را به مولی مُطْلِب خان مشعشعی و حکومت شوشتر را به عباس قلیخان واگذاشت (جزایری، 126). در این دوره که آل کثیر نیرومند شدند و بر بخش خاوری خوزستان دست یافتند و کشمکش آنان با مولی مطلب و دیگران آغاز شد (کسروی، 111). مطلب خان برای پیشگیری از گسترش اقتدار آل کثیر تصمیم به گوشمال شیخ سعدبن فارِس و دیگر شیوخ عشیره گرفت، امّا در جنگی که روی داد، مولی مطلب در سرخکان، نزدیک شوشتر شکست خورد و به هویزه بازگشت (جزایری، 127). آل کثیر از این پیروزی دلیرتر شدند و بر همۀ سرزمینهای پیرامون شوشتر و دزفول تسلط یافتند. در 1161 ق / 1747 م پس از آنکه ابراهیم خان برادر خود، عادلشاه را مغلوب کرد، حاکم جدیدی به شوشتر فرستاد، اما مردم از سختگیری وی به شیوخ عرب پناه بردند و اهالی دزفول نیز محمدرضا بیک حاکم شهر را بیرون راندند. محمدرضا بیک به شیوخ آل کثیر پیوست و ایشان نیابت شوشتر را به او واگذاشتند (همو، 128). در این دوران آل کثیر با بختیاریها گونهای همپیمانی داشتند، زیرا هنگامی که شاه مرادبیک از افشار گَنْدَزْلو به حکومت شوشتر و دزفول رسید، آل کثیر به پشتیبانی از محمدرضا بیک در نزدیکی قلعۀ بیدرویه بروجرد بر او حمله بردند و دستگیرش کردند و او را در میان عشیره به بند کشیدند، اما پادشاه مرادبیک گریخت و به خانۀ برادرش نوروزخان در محله گَرْگَرْ (محلۀ حیدریها) پناه برد. شیخ آل کثیر نیز به یاری مردم محلۀ دستوا (نعمتیها) به بیرون راندن وی برخاست. سرانجام پس از جنگ در عقیلی (دهستان پیرامون شوشتر) هواخواهان شاه مراد بیک شکست خوردند و شیخ کثیر همچون پیش، حکومت شهر را به محمدرضا بیک سپرد (همو، 129).
پس از ابراهیم شاه، شاهرخ میرزا فرزند رضاقلی در 1162 ق / 1748 م در خراسان به پادشاهی نشست و فرمان حکومت ایالت شوشتر را به نام محمدرضا بیک نوشت. شیخ سعد ناخوشنود و با مردم محلۀ گرگر به محاصرۀ دستوا پرداخت، اما پادشاه جدید، شاه اسماعیل سوم معروف به سید ابوتراب (1163-1165 ق / 1749-1751 م) فرمان حکمرانی را به نام شیخ سعد فرستاد. این کشمکش سرانجام به مصالحه انجامید و شیخ سعد حکومت را به محمدرضا بیک واگذاشت (همو، 130، 131).
در صفر 1164 ق / دسامبر 1750 م عباس قلی خان که در محال پشتکوه فیلی اقامت داشت، به دزفول بازگشت و مردم شهر با او همداستان شدند (جزایری، 145، 146) و مهر علیخان که تا آن هنگام حاکم شهر بود گریخت و در قلعۀ بندبار جای گرفت. شیخ حَرْب فرزند کریم از شیوخ کثیر که با مهرعلیخان خویشاوندی داشت، شیخ سعد و دیگر شیوخ آل کثیر را به پشتیبانی از او به محاصرۀ دزفول کشاند. در این میان مولی مطلب همراه با شیوخ آل سلطان به قصد سرکوب آل کثیر به کنار کرخه آمد و چندی بعد عباس قلی خان نیز به او پیوست. در این جنگ که 4 ماه به درازا کشید، گروهی کشته شدند، اما کار به مصالحه انجامید، با این حال، دو طرف چند بار دیگر نیز به کشمکش برخاستند. جزایری نوشته است که شیخ سعد در 1167 ق / 1753 م در هویزه زندانی بود (ص 202).
در 1165 ق / 1751 م میان شیوخ آل کثیر اختلاف افتاد و شیخ ناصر فرزند کریم به کمک شیخ مطلب برادر شیخ سعد به ریاست عشیره رسید (همو، 187). در این میانه جنگهایی به پا شد و شیخ طَعّان برادر شیخ ناصر و شیخ سالم بن حرب برادرزادۀ او کشته شدند. در همین هنگام شخصی به نام سلطان حسین میرزا که خود را فرزند شاه طهماسب میخواند، در عراق پدیدار شد. علیمردان خان بختیاری به پشتیبانی از او برخاست و نامهای به شیخ ناصر نوشت و خواستار پشتیبانی او شد، اما شیخ ناصر اعتنایی نکرد (همو، 190، 191). سرانجام پس از جنگی که میان کریمخان زند و علیمردان روی داد و به پیروزی کریمخان انجامید، شیخ سعد کاملاً مغلوب شد و به شیوخ آل خمیس پناه برد و هواخواهانش پراکنده شدند. اهالی دزفول و شوشتر نیز ریاست شیخ ناصر را پذیرفتند. تنها ماندن علیمردان، مایۀ گسیختگی پیوند او با آل کثیر شد، اما هر دو همچنان دشمن کریمخان ماندند.
پس از آنکه کریم خان بر بخش عمدهای از ایران دست یافت، سبزعلی خان خواهرزادۀ خود را به حکومت فیلی و خوزستان فرستاد، اما او در جنگی که در 1175 ق / 1761 م روی داد به شیخ عَلوان فرزند سعد کشته شد (نامی، 109، 110). در 1176 ق / 1762 م که زکیخان پسرعموی کریمخان بر او شورید، به آل کثیر روی آورد و آنان به نشانۀ دشمنی با کریمخان زند او را پذیرا شدند (همو، 123، 124). باز در 1176 ق / 1762 م نظرعلی خان که از سوی کریمخان برای سرکوب بنی لام به دزفول رفته بود، در بازگشت با عربهای آل کثیر روبهرو شد و دارایی آنان را چاپید و غنیمت بسیار گرفت (همو، 129، 130). ازاینرو به دشواری میتوان نقل عزاوی را پذیرفت که نوشته است در نبرد ابیحلانه، عشیرۀ آل کثیر به سرکردگی شیخ علوان در کنار سربازان صادق خان بر ضد منتفق جنگید (تاریخالعراق، 6 / 80).
در آغاز حکومت قاجاریان، خوزستان به چندین بخش تقسیم شده بود. آل کثیر، خاندان مشعشع و کعبیان هر یک جداگانه به سر میبردند و پروایی از آقا محمد خان قاجار نداشتند (کسروی، 149). همزمان با مرگ محمد شاه قاجار در 1264 ق / 1847 م در بیشتر نواحی ایران شورش برپا بود و شیوخ عرب در همه جای خوزستان به نافرمانی پرداختند. ازجمله شیخ حداد رئیس عشیرۀ آل کثیر خود را در منطقۀ دزفول و شوشتر شاه خواند و به نام خود سکه زد. مولی عبداللّٰه مشعشعی با گروهی از عشایر بنیساله، باوی و عنافجه (عنافقه) به سرکوب شاه حداد به دزفول رفت. به دنبال جنگی سخت، شیخ حداد به دست عشایر عنافجه دستگیر شد. مولی عبداللّٰه چند روزی او را در هویزه نگه داشت و سپس به خرمآباد فرستاد، اما شیخ حداد به کمک یکی از غلامانش از زندان گریخت و به دزفول بازگشت (قائممقامی، 16) و در دژ سلاسل نشیمن گرفت و از مردم مالیات خواست. در 1265 ق / 1848 م میرزا قوامالدّین که از سادات طباطبایی بهبهان بود، با دستیاری تنی چند از شیوخ عرب خوزستان همچون شیخ حاکم، شاه حداد، شیخ جابر، شیخ عبداللّٰه و شیخ قادر به خودسری پرداخت (کسروی، 177). ناصرالدّین شاه عموی خود اردشیر میرزا را به حکومت لرستان و خوزستان فرستاد و او آشوبگران دزفول و شوشتر را دستگیر کرد و به تهران روانه ساخت و سردار سپاه خود سلیمان خان میرزا را به گوشمال میرزا قوامالدّین و شیوخ عرب و سران بختیاری گسیل داشت. سلیمان خان حداد شاه و شیخ جابر را دستگیر کرد و در قلعۀ سلاسل شوشتر به بند کشید و سپس به تهران برد (سپهر، 3 / 346). چنین مینماید که عشیرۀ آل کثیر پس از دستگیری شاه حداد تا مدتی فرمانبردار دولت بود، زیرا در 1267 ق / 1850 م زمانی که خانلر میرزای احتشامالدّوله به حکومت لرستان و خوزستان رسید، 500 تن از سواران آل کثیر برای سرکوب شورش لرهای فیلی که به سرزمین عربهای بنیلام پناه برده بودند، به اردوی احتشامالدّوله پیوستند (همو، 4 / 24؛ هدایت، 10 / 517).
اوجگیری قدرت شیخ خزعل، وضع عشایر خوزستان را دیگرگون کرد و هیچ یک از عشایر عرب از سرکوب و دستاندازی وی در امان نماند. خزعل پس از کشتن برادرش مزعل در 1315 ق / 1897 م نخست فلاحیه (شادگان) و سپس هویزه و دشت میشان را به زیر فرمان خود درآورد. تنها آل کثیر به ریاست فرحان بن اسد در پیرامون شوشتر و حیدر بن علی بن غافل در پیرامون دزفول به فرمانبرداری از او تن در نداده بودند (جزایری، 237). انقلاب مشروطه در 1324 ق / 1906 م و ناتوانی حکومت مرکزی، شیخ خزعل را به سودای پادشاهی خوزستان انداخت. ازاینرو برای فرمانبردار ساختن آل کثیر از اختلاف میان شیخ فرحان و طاهر عظیم، مستأجر دهستان عقیلی، و آزمندی بختیاریها نسبت به زمینهای آل کثیر، سود جست و در نهان با خانهای بختیاری به توافق رسید. بر پایۀ این توفق، املاک آل کثیر در برابر گوشمال شیخ فرحان به خزعل واگذار شد. خزعل برای تضعیف شیخ فرحان، از 2 طایفۀ کعب دبیس و کعب السّطاطله که میان دزفول و شوشتر اقامت داشتند و با آل کثیر همپیمان بودند، بهره گرفت و آنان را به سرکشی برانگیخت. از سوی دیگر لرها نیز به دستور خانها هر شب بر او شبیخون میزدند. فرحان ناگزیر تسلیم گشت و متعهد شد که به خزعل مالیات بپردازد. شیخ حیدر نیز همچون عموزادهاش شیخ فرحان به فرمانبرداری از خزعل تن در داد (1326 ق / 1908 م)، اما خزعل حیدر را به بند کشید و یکی از نوکران خود را در آن سامان به شیخی نشاند. از این پس فرحان گاه در زندان و گاه آزاد به سر برد و جز بر بستگان خود ریاستی نداشت (همو، 239). سرانجام شیخ خزعل پس از لشکرکشی رضاخان به خوزستان و سرکوب خانهای بختیاری و شیوخ عرب در 1343 ق / 1924 م تسلیم شد.
عشیرۀ آل کثیر پس از مرگ شیخ فارِس به 2 شاخۀ بزرگ بیت سعد و بیت کریم تقسیم شد که گاه همچون 2 قبیلۀ جداگانه به شمار میآمدند (فیلد، 194). لاریمر دربارۀ بیت سعد نوشته است که اینان تا اندازهای با قبیلۀ کثیر در آمیختهاند. او ادعای داشتن تبار برمکی را تنها برای بیت سعد یادآور شده است (II(B) / 1618). نجمالملک نیز در اشارهای به این عشیره از آلکثیر و بیت سعد سخن گفته است (ص 121). با اینهمه، تردیدی نیست که بیت سعد بخشی از عشیرۀ آل کثیر است و این جداسازیها از نامگذاریهای ساکنان مناطق مختلف پدید آمده است. دزفولیها بیت کریم را گاه حوشیه، گاه بیت خلف الحیدر و گاه بیت غافل مینامند (تحقیقات محلی نویسنده). این جداسازی میتواند زاییدۀ رقابت شیوخ عشیره نیز باشد، زیرا هر یک از این 2 شاخه از روابط جداگانهای با حکومتهای محلی برخوردار بودهاند. مثلاً شیخ فرحان اسد از یک سو در پی دوستی با شیخ محمره (خرمشهر) برآمد و از سوی دیگر خواهرش را به کریمخان لُرِفیلی به زنی داد (تحقیقات محلی نویسنده؛ لاریمر، II(A)997)، اما شیخ حیدر دخترش را به ازدواج رئیس لرهای سگوَنْد در آورده بود و خواهان آن بود که گرفتاریهای خود را با تکیه بر سگوندها و با بهرهگیری غیرمستقیم از اقتدار والی پشتکوه برطرف کند. شیخ فرحان با صاحب منصبان شوشتر نزدیکی داشت و شیخ حیدر با مقامات دزفول (همانجا). با اینهمه برخلاف نوشتۀ لاریمر (II(B) / 1620)، حیدر به بیت کریم وابسته است نه به بیت سعد.
بنیاد عشیرۀ آل کثیر خاندان خنیفر است که شیوخ از آن برخاستهاند، اما همچون دیگر عشایر قدرتمند، طوایف دیگری نیز به واسطۀ همپیمانی یا همزیستی به آن وابسته شدهاند. علل اصلی اینگونه وابستگیها را باید در ضرورت دستیابی به آب و زمین و دفاع از خود در برابر حملات قبایل دیگر جست. ازاینرو عشیرۀ ضعیف برای آنکه از زمین و آب و پشتیبانی و عشیرۀ قدرتمند برخوردار شود، میبایست سهمی در تأمین مردان جنگی و پرداخت «فَصْل» بر عهده گیرد.
خاندان خنفیر از 3 بخش بیت سعد، بیت کریم و بیت ناصر تشکیل شده است. سعد (پسر بزرگ)، کریم (پسر میانی) و ناصر (پسر کوچک) فرزندان فارِس بن ناصر بن خنفیرند. بنابراین، برخلاف نوشتۀ دانشنامه سعد و کریم و ناصر نبیرگان خنفیر و برادر یکدیگرند (تحقیقات محلی نویسنده):
1. بیت سعد: در رویدادهای تاریخی منطقه، بیت سعد همواره نقش چشمگیرتری از بیت کریم ایفا کرده و قدرت آن بهویژه از کعب السّطاطله مایه میگرفت. بیت سعد به 2 شاخۀ اصلی بیت قاطع و بیت سلطان تقسیم میشود که هر یک دارای بخشهایی است:
الف ـ بیت قاطع: بیت منیّان، بیت عَجیل، بیت فرحان، بیت سلطان، بیت عبدالحسین، بیت شایع، بیت مُطْلب، بیت مَنْهَل، بیت عَرار (عجم ساکن شوشتر وپیرامون آن)، بیت عُلَیْل عبدالسیّد.
ب ـ بیت سلطان: بیت لازم، بیت ناصر الحطّاب، بیت غَضبان، بیت فیای.
ضمناً بیت رَمْلی نیز جدا از بیت قاطع و بیت سلطان به بیت سعد باز میگردد (تحقیقات محلی نویسنده). وابستگان بیت سعد از عشایر دیگر، از این قرار است: کعب السّطاطله (که به 2 تیرۀ اصلی بیت کرم اللّٰه و بیت فرج اللّٰه تقسیم میشود)، دیلم الحَناتشه، زُهَیْریه، بَدْوان (شامل بیت راشد، بیت طَربوش، بنی جمیل، خسارجه یا خزارجه، خضیر)، محامید، آل بوحمدان، زبید، حَنظله، روا شد (تحقیقات محلی نویسنده). لاریمر طوایف طریف، نیس، مزرعه و آل حائی را نیز در شمار وابستگان بیت سعد آورده است (II(B) / 1619, 1620). افراد بیت سعد امروزه در روستاهای ده نو (نام قلعهای که فرحان آن را ساخت)، شب خاص، شاه ولی، صَمَنْدی، فرجآباد، شنگر، خزینه، عُجَیْرِب (عقیرب)، شوره، گَلّهگَه (گَلّهگاه)، المُچَیْشِر (المکیشر) زندگی میکنند که از این میان 4 روستای ده نو، گلهگه، المچیشر، و شوره مهمترند.
2. بیت کریم، این شاخه بیت مِشْعَل، بیت شَبیب، بیت مساعد، بیت فارسالسحاب، بیت فرحان الفارس، بیت خریبط المطلب، بیت غافل، بیت اسماعیلالغُوَیْنِم، بیت گَشْته، بیت سلطان العَلی، بیت ماهور العلی و بیت خلف الحیدر را دربر میگیرد (تحقیقات محلی نویسنده). وابستگان بیت کریم از این قرار است: کعب دُبَیْس، دیلم الخَلْتَک، حمزه، معلّی. بیت کریم اکنون به طور عمده در روستای حُرّ ریاحی (نام پیشین حسینآباد) ساکنند که در حدود 200‘1 خانوار جمعیت دارد. افراد آن در کارخانههای اطراف بهویژه کارخانۀ نیشکر هفت تپه به کارگری مشغولند. روستاهای دیگری که بخشی از بیت کریم در آنها سکونت دارند عبارتند از بُنّه طالب، صَبْحه، آل مُعَلّی، دیلم، صُخَیْری، بنی عَقیل و شُرْفه (تحقیقات محلی نویسنده).
3. بیت ناصر، این بخش که همواره تابع بیت کریم به شمار میرفته، از بیت طوفان، بیت صافی، بیت ارْحَمه، بیت رِزْج، بیت مُطْلَق ابن رزج، بیت سلطان، بیت سالم، بیت مبارک، بیت مساعد، بیت مُطْلِب المِشْعَل السالم تشکیل میشود. افراد بیت ناصر اغلب در شورش و روستای عَلَمالهدی (نام پیشین بیت عیسی الخُلَیْف) و پیرامون نهر شاور (در جنوب شوش) و برخی نیز در هویزه زندگی میکنند. بیشتر ساکنان شوش در شرکت نیشکر هفتتپه کار میکنند، اما ساکنان علمالهدی کشاورز و دامدارند (تحقیقات محلی نویسنده).
مآخذ
استرابادی، میرزا مهدی، جهانگشای نادری، به کوشش عبدالله انوار، تهران، 1341 ش؛ امام شوشتری، محمدعلی، تاریخ جغرافیایی خوزستان، تهران، 1331 ش، صص 87، 88، جزایری، نعمتالله، تذکرۀ شوشتر، اهواز، 1356 ش؛ دانشنامه؛ سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ (قاجاریه)، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، 1385 ق؛ سویدی، محمدامین، سبائک الذهب فی معرفة قبائل العرب، نجف، 1280 ق؛ عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین الاحتلالین، بغداد، 1373 ق / 1954 م؛ همو، عشائر العراق، بغداد، 1375 ق / 1956 م؛ قائممقامی، جهانگیر، «ذیل تاریخ مشعشعیان»، یادگار، تهران، س 2، شم 9، اردیبهشت 1325 ش؛ کحاله، عمر رضا، معجم قبائل العرب، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ کسروی، احمد، تاریخ پانصدسالۀ خوزستان، تهران، 1356 ش؛ کوهمرهای، زینالعابدین، ذیل و حاشیۀ مجمل التواریخ محمدامین گلستانه، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1344 ش؛ محیط طباطبایی، محمد، «سرزمین بحرین»، سمینار خلیجفارس، تهران، 1341 ش؛ نامی اصفهانی، میرزا محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1363 ش؛ نجمالملک، حاج عبدالغفار، سفرنامۀ خوزستان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1341 ش؛ هدایت، رضا قلی خان، روضةالصفای ناصری، تهران، 1339 ش؛ تحقیقات محلی نویسنده در مرداد و شهریور 1365 ش؛ نیز:
Field, Henry, Contribution to the Anthropology of Iran, New York, 1968, P. 195; Lorimer, J. G., Gazertteer of the Persian Gulf, Oman and Central Arabia, Calcutta, 1908.
کاظم برگنیسی